نیمه شب های افسار گسیخته!

عاطفه ی چند سال آینده ، برایت کوتاه روایت میکنم و آخرین پست است که در مورد این آدم در زندگی م برایت می نویسم! برای احترامش به اندازه کافی جنگیدم شاید باور نکنی ، برای خستگی این آدم جنگیدم چون جنگیدن را یادم اورد! اما لعنت به فعل "بود" لعنت به قوانین نیمه شب های افسار گسیخته!...ادامه مطلب

شب قبل:روی تخت نشسته ام ، تاب می خورم..عقب..جلو..عقب..جلو..فکر میکنم کار هایم که تمام شده ؛ با کسی دعوا نکرده ام..حال و هوایم رو به راه است ، به اندازه ی کافی در مدرسه شیطنت کرده ام. پس این درد لعنتی چیست؟مگر نگفته اند عصبی است؟ تنها و تنها عصبی؟یادم نیمه شب های افسار گسیخته!...ادامه مطلب

حل نشده

تیک تاک..
-حالم خوب میشه؟
-دیگه نه!
تیک
-چرا نه؟
-چون چند سال گذشته و نشده
تاک
-پس دیگه نمیشه!
تیک
-هیچ وقت قرار نیس آرزو ها و رویا ها واقعی بشن!
"ابتدا مسئله را هیچ وقت حل نشده فرض میکنیم"
اینجوری بعدش وقتی نرسی میدونی که نرسیدنی بوده!
مث این میمونه از درخت کاج میوه رسیده دلت بخواد
تاک
"قانون مورفی"

نوشته شده در سه شنبه ۹ شهریور ۱۳۹۵ساعت توسط عاطفه| |

---

نیمه شب های افسار گسیخته!...

بوی تعفن ِ کلمات از پشت ِ تختم می آید از داخل ِ صفحه ی ورود بلاگفا.. سر انگشتانم نشسته اند.. مزه ی تلخشان زبانم را بی حس کرده و مغزم را خالی... زمان رفته و من باورم نمی شود.. من رفته ام و هنوز باورم نمی شود هه! همه چیز رفته است و باز هم ، من باورم نم نیمه شب های افسار گسیخته!...ادامه مطلب

احساس کردم حقمه بیام اینجا بگم:

حالم خوب نیس!

چون اساسا میدونم خونده نمیشه

و خسته تر از اونم ک بتونم حرف بزنم و برای بقیه توضیح بدم..شایدم آدما خسته تر از اونین ک خستگیای منو گوش بدن

یا حداقل تلاش کنن ک بفهمن..

من چیزی می خوام که همه می خوان

آرزو هام..

رویاهام..

تعریف همه ی اینا که تو حرفامون میشه یه زندگی خوب!

درمونده تر از اونم که نمی دونم آرامش کجاست

نیمه شب های افسار گسیخته!...

نوشته ی ۹ شهریور ِ ۹۶! هر چه که کنتور ِ ارقام سنم بالا تر می رود ، انگشتانم فرسوده تر می شوند زیر ِ بار ِ حرف های تخلیه نشده روی ورق..تحمل ِ حجم ِ کلمات و افکار خط خورده در لای کاغذ برگ های مچاله شده ی خاطرات!و این سبک مغزی احساسی چه قدر مسخره و شای نیمه شب های افسار گسیخته!...ادامه مطلب

ته مانده های شهریور ۹۶

شهریور هجده سالگی ام انقدر سریع وسایلش را جمع کرده و عزم سفر دارد که باورم نمی شود!
باورم نمیشد بلیطش برای ۲۴ ساعت دیگر است!
بهتر است بگویم باورم نمی شود هجده شهریور آمده و اند و رفته اند و من نمی دانم دقیقا در کدامشان دائم الخاطره شدم!
این روز های حس هایی در وجودم پیدا میکنم که باورم نمی شود از درون من باشند!

نوشته شده در سه شنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۶ساعت توسط عاطفه| |

---

نیمه شب های افسار گسیخته!...

کی فکرش را میکرد..؟ صدایش شیار های مغزم را پر میکند:کی فکرش میکرد ..؟ادامه ی جمله هایش را می بلعم!هیچ کس فکرش را نمیکرد!میدانم می خواهی چه بگویی بگویی فلانی و فلان و اول هر سوال و تعجبت یک " کی فکرش را میکرد " درست مثل یک ماهی گیر حرفه ای که قلابش نیمه شب های افسار گسیخته!...ادامه مطلب

نامه ی خیس ِ مِهر زده سلام عاطفه ی چند ساله آینده!اینکه برایت الان می نویسم مثل این می ماند لباس های شسته شده را زیر باران پهن کنم تا خشک شوند!حتما می پرسی چه گذشته است در این وقفه ی تقریبا چند ساله که اینجا برایت ننوشتم ، راستش را بخواهی خودم هم نم نیمه شب های افسار گسیخته!...ادامه مطلب

We were like parallel lines Always close , never together!این جمله را نگه دارید ، توضیحاتش در راه استیکی از معلم هایم نزدیک همین آزمون آخری سعی زیادی داشت اعصاب مسخره ی مرا تنظیم کند!معتقد بود دیدگاهم به مقدار زیادی منفی استو من همه چیز را تقصیر استر نیمه شب های افسار گسیخته!...ادامه مطلب